شعور یک ریشه



سلام

امروز شیفتم ظهر بود تا یک خابیدم

یک بیدار شدم هول هول اتاقا رو جارو زدم ناهار ماکارانی با ته دیگ سیب زمینی درست کردم و لباسامو پوشیدم موقع رفتن کولر و چراغا رو زدم و.

محمد عصر ساعت ۶ بهم ز زد که زیر غذا رو خ کنم؟

دهنم وا موند

مگ روشنه؟؟؟

خلاصه فاتحشو خوندم که گفت هیچی نشده فقط یکم قهوه ای شده خرلب نشده

خلاصه خیلی خدا رو شکر کردم اومدم خونه دیدم عشق اول محمد بوده بعد دست و پا در آورده

کل قابلمه سوخته بود و محمد برا اینکه ناراحت نشم سر کار بهم اونطوری گفت

طفلی خسته و گرسنه مونده بود

شام املت زدم با سیر

لعنتی با اون همه خستگیه من و خودش هوس کرده در حالی که دیشب داشتیم.

پا ندادم گفتم شیر موز بگیرم بعدش.

به بهانه ماساژ اومد پشتم و قشششنگ که رفته بودم تو حس. تف زد انقددددر عصبی شدم که نگو

اولا بی اجازه

دوما تازه سیر خورده بودیییییی

هیچی دیگ شیر موز کنسل شد

کنسل شد و خیلی زود خابیدم الان بیدار شدم دیدم طفل معصوم خابه

فردا که از سر کار بیاد میترم براش.❤



سلااااام

امروز اولین جلسه رو رفتم یه موسسه زبان استخدام شدم از ماه ششم بیمه دارم و کلا ۶ ساعت در روزه.

 ای خووووبه ولی ناراحت همه دقایقی هستم که از سید دورم.

تقریبا ۲ یا ۳ ساعت اومده رو ساعات ددری قبلیمون

عووووضی فهمید قراره سوپرایزش کنم برا کفش.

ولی همچنان سر جاشه در اولیییین فرصت.

اوضاع مالی این برجمون یه ذره خیییییلی داغونه. 

از برجای بعدی بهتر میشه مطمئنم

من

نباید

یادم

بره

قراره

معلم

بشم

نه؛

کارمند امور اداری زبانکده!!!


#

محمدم همه تلاشمو میکنم تو هم دووم بیار مرد من تموم میشه روزای بدون شاسی بلندمون

تو بهترین ناخدای دنیایی به هیشم قسممممم


دیروز بهم میگفت بهم بی توجه شدی

یه جورایی هم حق داشت قرار بود من برم دنبالش سر کار برا همین کرایه نبرد دنبال خودش. تقریبا یه ساعت پیاده روی کرد تا برسه خونه!

دم بر نیاورد فقط بوسه و بغل و استایلای بچگانه

بعدشم که با ماما رفتم برا عروسی معصوم پارچه بخرم طفلک معصوم به رسم همیشه جلو در ایستاد که تا سر کوچه با دست و بوسه همو بدرقه کنیم که اونم نشد یعنی عجله ای رفتم بر نگشتم پشتمو نگا کنم. میگفت تا سر کوچه من نگات کردم و دست ت دادم با لبخند. ولی بر نگشتی نگام کنی پیش خودش کم آورده بود

و از این قبیل بی توجهی های خر که وااااقعا منتطرم تا یه سوپرایز درست و حسابی بکنمش.

امروز یه برنامه درجه یک ریخته بودم که چون بودم پا نداد دکتره خرم گفته کیست میگیرم اینم بی خیال شده تو این دوره.با اینکه چند بار حسسسابی تحریک شد خود خوری کرد و در نهایت افتاد به دام

توله سگ اومده رو شکمم به من میگه میدونم چرا قهری تو منو میخای بیا بو کن گردنمو حالت بهتر میشه

اره محمدم حالم بهتر میشه❤

همین چند روزه از خجالتش در میام.

عالیجناب عشق من هنوووووز یادمه شب اول یم وقتی خاب بودم ظرفای ناهار و شام رو شستی. یادمه چن روز بعدش ظرفای غذای سر کارتو شستی.

یادم میمونه که چقدررررر سخت مقاومت کردی که تو یم نداشته باشیم. اینا رو یادم میمونه


*

امروز صبح که کفشای سیدو واکس میزدم با خودم فکر کردم چقد خوب میشد یه پولی پس انداز کنم واسش یه جفت کفش بخرم کفشاش تقریبا دیگ به درد نمیخوره.

سی تومن همین روز اولی کنار گذاشتم.

خدا کنه بشه تا هفته دیگه یه جفت کفش تازه پشت در خونه باشه.


امروز بالاخره امتحانای احمد کمی سبک تر شده بود بهش گفتم بعد از مدرسه تا شب بره استراحت شبو بیاد خونه ما تا منم کمی به امور عقب افتاده این یه هفته برسم.

خلاصه تصمیم گرفتم شام پای سیب زمینی درست کنم که البته حسابی محمد و احمد استقبال کردن و واقعا هم خوشمزه شده بود.

رفتم حمام و یه اصلاح کامل و اساسی کردم خونه حسابی مرتب بود ولی محمد کمی بیشتر از کمی دیر کرد ساعت ۷ و نیم رسید خونه. و تا حد زیادی برنامه هام به هم خورد چون وقت زیادی برای بازیگوشی نداشتیم.

فیلم نوت بوک رو دانلود کردم و منتظر بودم تا بیاد با هم ببینیم خیلی تعریفشو شنیده بودم یه چی تو مایه های تایتانیک.

بالاخره محمد اومد در حالی که داشتم رژ لبمو تمدید میکردم.

موهام هنو خیس بود پس خیلی سریع با انگشتام شونه کردمشون.

اومد و نشست سر کار خیلی جالب نبوده تقریبا هرکی از کنارش رد شده بود انگشتش کرده بود. ولی با من خیلی مهربون بود منو گرفت تو بغلش هزار تا بوسم کرد بعد بهم گفت تو ایرانی نیستی شبیه یونانی ها شدی مریم چون موهام تازه داشت خشک میشد و انتهای چتری هام فر خورده بود. بعد تند تند اسمای یونانی میساخت تا یکیش بهم بیاد!!!

گیر داده بود که من ی ام الم بلم این در حالی بود که صبح ساعت ۸ قبل اینکه بره سر کار یه حسابی داشتیم و برخلاف قولش که قرار شد ابشو نپاشه به تنم ریخت رو شکمم بعدشم توجیه میکنه که چه کنم خو حواسم نبود

خب نمیگم من نه!چون من قبل از اومدنش فیلم ی دان کرده بودم

خلاصه ناهار خودیم کیک و چای هم خورد سه تا چای

دراز کشیدیم فیلمو ببینیم که تا دیقه ۶۰ خبری از نبود یه جا دختره و پسره شدن و داشتن شرو میکردن که یهو دوست پسره سر میرسه میگه بابای دختره دنبالشه و خلاصه یهو بالا میکشن و تموم میشه و ما هم حسمون میپره.

به دیقه ۶۰ ک رسید پسره دختره رو دوباره بعد از سالها به دست اورده بود و میخاست شرو کنه بعد از بوسیدن و عشق بازی شرت دخترا رو در اورد که یهو در خونمون خورد.

احمد بود

لامصب چرا الانننننن؟؟؟؟

بهت زده شدیم سید حسابی راست شده بود پتو رو رو کشید و وقتی احمد اومد نتونست حتی از جاش بلند بشه.

اولش با سید قهر کردم سرمو کردم زیر پتو.

سرشو اورد زیر پتو و باهام یواشکی حرف میزد.

حس جفتمون یه چیز بود.

انگار بار اوله داریم میکنیم و مچمون گرفته شده!!!

مثل نوح و الی تو فیلم

بعد زیر پتو یکم شیطنت کردیم و در نهایت با هم این فکر زد به سرمون که بهتره تا ۱۲ شب صبر کنین بخابه!!!

 الانم دارم اینو مینویسم تا بتونم صبر کنم در حالی که لباس خاب مشکیه رو پوشیدم و منتظرم که زودتر ببینم اخر قصه نوت بوک چی میشه؟❤



رفتم از یخچال بستنی شیری برداشتم

هرچی من عاشق این بستنی ام سید از بوشم متنفره.

به وسطاش که رسیدم سید با اسپیکر آهنگ گلی رو پلی کرد کلا این آهنگو خیلی دوس داره منم دوست دارم نه خیلی معمولی چون دیگ خیلی گوش دادم زده شدم.

نشسته بود رو مبل و داشت باش میخوند منم بی هوا رفتم سرمو گذاشتم رو پاش و دراز کشیدم نوازشم میکرد و نگاه های خیلی عاشقانه ای میکرد منه خل فک کردم حسش ه شرو کردم یواش یواش بستنیمو ساک زدن یه ذره گذشت و همچنان نگاش روم زوم بود نوازشم میکرد دید دست بردار نیستم گفت اصلا حسم ی نیست

هم ضد حال بود هم تعریف بیشترش تعریف بود

ضد حالش یعنی تو مخ منحرفت

تعریفشم یعنی از بگذریمم بات حال میکنم

پ ن. 

امروز دو بار داشتیم صبح و شب کلا هر وقت خونه رو خالی دیده


الان که این متنو مینویسم پنجره آشپزخونه بازه با رکابی و شرت لی و صورت آرایش کرده پهن شدم کف نشیمن و دارم با انگشتایی که لاکشون با رژ لبم ست شده این متنو تایپ میکنم!

همه اینا در حالیه که هنوز تا اومدن عشقم به خونه ۳ ساعت مونده!!!

قبلا یعنی بعد از ورود اون مرده تو خونمون تا چند روزی میترسیدم آرایش کنم و لباس های این مدلی بپوشم جوری ک فکر میکردم برای همیشه مردم!

 فردای اون روزی که پست گذاشتم ک شیرینی هوس کردم آقا با یه شاخه گل و ۴ تا پای سیب اومده خونه.

خریدای ضروری ک بهش داده بودمو نصفه انجام داد دلیل خواستم گفت چون شیرینی هوس کرده بودی.

چقدر متوجه منه چقدر خوبه و چقدر غیر قابل وصفه خوبی هاش.چقدر در مقام وصفش نفسم میگیره و بند میاد از بی اندازه بودنش.

خدا حفظش کنه.


خلاصه  دارم خیلی سخت میخونم برای سر دفتری.

اگه قبول بشم یعنی محمد روزی فقط ۷ ساعت پیشم نیست این یعنی بهشت موعود برای من.

هرچند دیروز بحثمون شد و خاستم کتابا رو از پنجره پرت کنم پایین ک البته مگ میشه یه سر بحث محمد باشه و به خنده ختم نشه همه دردا و غصه ها

هی داد زدم برو و هی ایستاد

هی جدی بودمو هی ادا در آورد

دست آخر از اینک نمیگرفت چقدر بهم ریخته ام خندم گرفت مثل یه پسر بچه ۵ ساله

نمیدونم کسی میتونه بفهمه چ مزه ای داره وقتی به یه پسر ۵ ساله تکیه میکنی چقدر احساس بچگی میکنی و چطور در یک لحظه کل لحظاتی رو که باهاشی انگار سوار سرسره و تاب و الاکلنگی.

بزرگ نشو مرد 

یه پناه ۵ ساله میخوام برای دردای ۲۵ ساله م

پناهی ک غصه خوردنو از یادم ببره

کی میتونه ۲۵ سال دردو به خنده بگیره جز کسی ک تو رو کنارش داره؟

چقدر محتاج بودنش هستم کل زمانایی رو ک خونه نیست.

چقدر محتاج قلم کشیدن رو جای بخیه لای موهاشم وقتی رو پاش نشستم و بهم میگ بیرون نزن بابایی دوستام مسخرم میکنن میگن باز دخترت زده بیرون.

چقدر محتاج نفسهاشم وقتی کنارم آروم خابیده برای قبل از خابیدنم.

شاید تا دیشب خودم هم نمیدونستم که بعد از قصه شب درست وقتی خابش میبره کتابو میبندمو رو صدای نفسهاش تمرکز میکنگ تا خابم ببره او با قصه کتاب میخابه و من با لالایی نفس هاش.

چقدر خوبه ک زنده ست

چقدر خوبه ک شوهرمه

چقدر لامصب چقدررررررررر بزرگی

چطور هضم کنم نبودنت رو برای یه آن حتی!

من فدای دندونای مستطیلیت من فدای مژه هات وقتی به پایین نگاه میکنی من بفدای بودنت زنده بمون سالم باش بخند و پدر ۱۰ تا محمد دیگه شو پدر ۱۰ تا دختر کپی برابر خودت.



خاب دیدم محمد با تقریبا ده تا دختر اومده تو خونه و میگه اینا همه ی من هستن چقدر درد کشیدم تو خاب

میگفت تو رو از همه بیشتر دوست دارم چون تو قدیمی تر هستی.

چند روزی بودم تو اون خونه (نمیدونم چرا)

گروهی انجام میداد!

یه روز ایستادم بهش گفتم یادته بهم گفتی آدما سه دسته هستن

مردا

مریم


چون تو شبیه هیچکی نیستی؟


من مثل اون ده نفر نیستم و مثل بقیه که شوهرشون بهش خیانت کنه!

خلاصه رفتم وسایلمو جمع کردم چقدر شکست خورده و منهدم عازم فرودگاه شدم برای فرار از همه آدمایی ک ممکن بود بپرسن محمد که فرشته بود!!!!!

خانم شکرپور در زد بار بعدی محکم تر

فکر کردم محمده

رفتم گفتم کیه؟

گفت مریم منم اومدم حالتو بپرسم

گفتم ببخش من نمیتونم در رو باز کنم بهترم ممنون

سید گفته درو برای احدی باز نکن.

و اینطور همه چی تموم شد الان بیدارم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اخبار و اطلاعات بروز Mary فعالیت های روزانه آموزشی کلاس 9/3 کرال روید - دانلود بازی و برنامه اندروید سردار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی(طراح رضا رحمانی ) وبلاگ شخصی حمیرد رمضانی شوت زباله آهنگستان Business Advisers کامپیوتر اِوان